پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
تبلیغات
.
<-Text3->





جدیدترین سلاح مردم مقاومت
نوشته شده در یک شنبه 27 ارديبهشت 1394
بازدید : 727
نویسنده : محمد رضا نجفی

 


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,



چند لحظه تفکر و درنگ!!!!!!!!!!!!!!!
نوشته شده در شنبه 26 ارديبهشت 1394
بازدید : 720
نویسنده : محمد رضا نجفی

 

 


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,



عکس
نوشته شده در سه شنبه 8 ارديبهشت 1394
بازدید : 728
نویسنده : محمد رضا نجفی

 


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,



متحرک
نوشته شده در جمعه 4 ارديبهشت 1394
بازدید : 765
نویسنده : محمد رضا نجفی

 


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,



اینم یه توصیه دینی واسه شما ......
نوشته شده در شنبه 22 فروردين 1394
بازدید : 715
نویسنده : محمد رضا نجفی


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,



سید حسن نصرالله :بگذار بگویم ....
نوشته شده در دو شنبه 22 فروردين 1394
بازدید : 418
نویسنده : محمد رضا نجفی



سوره علق
نوشته شده در دو شنبه 17 فروردين 1394
بازدید : 808
نویسنده : محمد رضا نجفی


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
:: برچسب‌ها: ایه قران+سوره علق ,



تصایر متحرک قرانی
نوشته شده در جمعه 14 فروردين 1394
بازدید : 455
نویسنده : محمد رضا نجفی

 


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,



دل نوشته 4
نوشته شده در سه شنبه 4 فروردين 1394
بازدید : 1434
نویسنده : محمد رضا نجفی

 

 

 

 

 

 

 

 

 


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , دل نوشته , ,



شخصیت های رمان مسافران برمودا
نوشته شده در یک شنبه 2 فروردين 1394
بازدید : 478
نویسنده :


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , داستان , ,



شخصیت های رمان مسافران برمودا
نوشته شده در یک شنبه 2 فروردين 1394
بازدید : 448
نویسنده :


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , داستان , ,



مسافران برمودا قسمت چهارم و پنجم
نوشته شده در یک شنبه 2 فروردين 1394
بازدید : 460
نویسنده :

قسمت   چهارم

طنین صدای خانم جوانی در سالن انتظار فرودگاه پیچید.در گوشه ای از سالن خانواده ای چهار نفره دیده میشد که گهگاهی دختر جوان و خوش سیمایی که آنجا بود,به پسری که کنارش بود,چپ چپ نگاه میکرد.ناگهان دختر از جا پرید و به سمت دستشویی رفت.حالا پسر بود که میخندید...همه اینها از چشمان تیز ماریان پنهان نماند.او دختر را دید که برگشت و در حالی که انگشتانش را به نشانه تهدید جلوی پسر گرفته بود,چیزهایی به او میگفت.در حال دیدن جدال آنها بود که صدای آشنایی از پشت سر او را صدا زد.سایمون بود که میگفت:"زود باش الان هواپیما میپره!"ماریان دید آن خانواده هم به راه افتاده اند و به سمت همان دری میروند که خانواده ی او میرفتند.پسر آن خانواده از بقیه اعضا جلو زد و مستقیم به طرف او آمد.او پسری بود که هر دختری آرزویش را داشت ولی ماریان بغیر از سایمون از هیچ پسری خوشش نمی آمد.آن پسری که با ناراحتی به ماریان تنه زد و باعث رویداد اتفاق بدی شد, کسی نبود جز مایکل اسمیت.حالا او دعوایی حسابی با میرندا پشت سر گذاشته بود.به نظر مایکل میرندا دختر بی جنبه ای بود.با خشمش باعث بروز اتفاقی شد که نتیجه اش را تا نیم ساعت دیگر دید.سراسیمه وارد هواپیما شد و جلوی صندلی های دونفره ایستاد.با خود گفت:"وای خدا فقط دختر نباشه!"منظورش کسی بود که بزودی کنارش مینشست...اما انگار خداوند به تلافی تمام بلا هایی که بر سر میرندا آورده بود دختری به سمت او فرستاد.مایکل ترجیح داد کنار پنجره بنشیند و دختر خوش چهره ای هم کنارش نشست."خوش چهره"تعریف مایکل از او بود.خوش چهره کسی جز ماریان نمیتوانست باشد.ماریان با متانت و بدون توجهی به مایکل رو به رو را نگاه میکرد.این برای مایکل عجیب بود چون ماریان تنها دختری بودکه در دیدار اول به چشم های او خیره نشد و خودش را معرفی نکرد!از این رو مایکل با خودش لج کرد و روبه ماریان گفت:"دنبال کسی میگردین؟"ماریان هم بدون اینکه به مایکل نگاه کند آرام و خونسرد گفت:"باید توضیح بدم؟"اینبار دیگر مایکل هم ساکت ننشست و از راه دیگری وارد شد.دنبال نقطه ضعف میگشت که چه زود هم پیدا کرد.ماریان درحالی که هواپیما از روی باند برخاست چشمهایش را بست و زیر لب "یا مسیح"ای زمزمه کرد.مایکل سرخوش از پیدا کردن نقطه ضعفش به صندلی تکیه داد.دستهایش را به هم گره زد.با حالتی خونسردانه و آرام شروع به وز وز کرد:"تا حالا اسم برمودا رو شنیدین؟"ماریان با اینکه وانمود میکرد میخواهد بخوابد ولی سراپا گوش بود.مایکل ادامه داد:"مطمئنا شنیدین...اونجا یه مکان نفرین شده ست و کسی زنده از اونجا بیرون نیومده.حتی بهترین خلبان ها و ناخداها رو هم بلعیده.یقینا ما که از دستش خلاص نمیشیم."این حرف گردی از ترس روی دل ماریان پاشید.با خود فکرکرد که این پسر یک احمق به تمام معناست.البته ماریان نمیدانست چرا به این سفر میروند ولی فکر میکرد سرنوشتش به این سفر بستگی دارد.مایکل دوباره مردم آزاری اش گل کرد:"احمقانه ست ولی ما اونو دور میزنیم."برای دومین بار مایکل صدای ماریان را شنید:"مثلث برمودا جایی روی زمینه که بیشتر دانشمندا معتقدن مرکز مغناطیسی زمین اونجاست.بعضی ها فکر میکنن اونجا پایگاه فضایی بیگانه هاست...بعضی هم که به خرافات علاقه دارن و تو کله ی پوکشون هیچی نیس باور دارن که اونجا مکانی شیطانیه و نفرین شده ست."درحالی که نفرین شده را بادقت تلفظ میکرد مستقیم به چشمان مایکل خیره شد.این به معنی حماقت مایکل بود.به مایکل برخورد و نفرت مبهمی وجودش را پر کرد.پس ترجیح داد چیزی نگوید.

 

 

قسمت   پنجم

کابین خلبان بیش از اندازه ساکت بود.جوان بوری که قیافه چندان جذابی نداشت,وظیفه ی کمک خلبانی را بر عهده گرفته بود.خلبان مرد خوش هیکل و بیخیالی بود.آقای ویلیام تمام سعی اش را میکرد تا ترانه ای را که ده سال پیش شنیده بود به یاد بیاورد.کمک خلبان با تته پته گفت:"عمو جان..."ومنتظر جواب خلبان ویلیام شد.ویلیام با حواسپرتی گفت:"هان؟"کمک خلبان مودبانه گفت:"ما داریم یه هواپیما رو هدایت میکنیم...بهتر نیست که دست از فکر کردن به چیزای بیهوده بردارین؟"آدام,کمک خلبان مو بور ازبس که با عمویش,ویلیام,پرواز کرده بود که میدانست دارد به چه چیزهای مسخره ای فکر میکند.ویل پس گردنی آرامی به آدام زد و گفت:"زیاد حرف بزنی به بابات میگما!"آدام ساکت شد.دیگر به این سرخوردگی ها و سرزنش های بیجا عادت کرده بود. دقایقی از پرواز میگذشت.همه چیز به خوبی پیش رفته بود.ناگهان آدام چیزی را به یاد آورد.از ویل پرسید:"عمو جان شما موتورا رو چند بار چک کردین؟"آدام پوزخندی زد و گفت:"بچه شدی؟یه بار..."آدام پرسید:"خودتون چکش کردین؟"

-"معلومه که نه!مگه من بیکارم؟"

--"پس...حتما دادین اون خل و چل چکش کنه؟"

-"تو چه مشکلی با اون داری؟"

--"عمو ویل عزیز!اون یه دختره که...مشکل من با دختر بودنشه!"

-"خب...اون دختر,دختر باهوشیه..."

و تا 10 دقیقه بعد کسی چیزی نگفت.آدام از دخترها بَدَش می آمد.می پنداشت همه مثل خواهرش هستند.خواهر آدام باعث شده بود مادرش بمیرد...پس آدام از همه دختر ها متنفر شد وعقیده ای پیدا کرد.عقیده اش این بود:"زن ها احمق اند!" البته خودش احمق تر از هر کسی بود...هر کسی به عقل خانم ها شک کند احمق است...چیز قابل درکیست!


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , داستان , ,



پوستر سال 94
نوشته شده در شنبه 1 فروردين 1394
بازدید : 527
نویسنده : محمد رضا نجفی


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
:: برچسب‌ها: پوستر 94 ,



توصیه
نوشته شده در شنبه 1 فروردين 1394
بازدید : 536
نویسنده : محمد رضا نجفی

 

 


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , دل نوشته , ,
:: برچسب‌ها: توصیه ,



دل نوشته عیدانه
نوشته شده در شنبه 1 فروردين 1394
بازدید : 583
نویسنده : محمد رضا نجفی


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , دل نوشته , ,
:: برچسب‌ها: دل نوشته , سال نو ,



دل نوشته ویژه عید نوروز
نوشته شده در شنبه 1 فروردين 1394
بازدید : 522
نویسنده : محمد رضا نجفی


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , دل نوشته , ,
:: برچسب‌ها: دل نوشته-ویژه عیدانه ,



دل نوشته 3 ویژه tv
نوشته شده در شنبه 1 فروردين 1394
بازدید : 520
نویسنده : محمد رضا نجفی


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , دل نوشته , ,
:: برچسب‌ها: دل نوشته , تهاجم فرهنگی و ,



مسافران برمودا قسمت دوم
نوشته شده در شنبه 1 فروردين 1394
بازدید : 494
نویسنده :

قسمت دوم ماریان سراسیمه از اتاق بیرون رفت...پله هارا دوتا دوتا بالا رفت.نفس نفس میزد.در اتاق برادرش را زد.سایمون در را باز کرد.با لبخند روبه خواهر زیبایش کرد و گفت:"هنوز آماده نشدی؟"ماریان با ناراحتی در حالی که نفسش در نمی آمد گفت:"یکی داستانامو پاره کرده...شرط میبندم خود لعنتیش این کارو کرده."سایمون که حالا واقعا نگران شده بود دست ماریان را گرفت...ماریان هنوز نفس نفس میزد.او آسم عصبی داشت و اکنون که گربه لوس سایمون داستان های عزیزش را پاره کرده بود حالش بد شده بود.ماریان هرگز گریه نمیکرد,جیغ نمیکشید و خیلی خونسرد بود.اما حالا قضیه فرق میکرد.تمام زحمات چند ماهه او بر باد رفته بود...بر باد! خانواده ویلگارد خانواده صلح طلب و منظمی بودند...چون سرپرست خانواده,آقای جولیوس ویلگارد,نظامی بود.وی مردی پسر سالار و سخت گیر بود.فرزندانش را به نحو احسن تربیت کرده بود به خصوص ماریان را.ولی اکنون او بازنشسته بود.نقش مادری را در خانواده هلنا ویلگارد مهربان ایفا میکرد.سایمون ویلگارد پسر دردانه خانواده بود.سایمون از هیکلی ورزیده برخوردار بود.او مثل مادرش شخصیتی مهربان وآرام داشت.میرسیم به اعجوبه خانواده ویلگارد...ماریان...او دختری بود که میشود گفت همه کاره بود.ماریان به تمام فنون تسلط داشت.نقاشی,نویسندگی,پرستاری,مهندسی و خیلی چیزهای دیگر...ولی دریغ از ذره ای توجه از سوی پدر.سایمون و ماریان تقریبا همسن بودند ولی بخاطر شک نکردن ماریان شناسنامه او را سه سال کوچکتر گرفتند. خانواده ویلگارد خاص بود...خیلی خاص...باسرنوشتی خاص! قسمت سوم شیگو چوئی یان مرد دل نازکی بود.ولی با این حال یک کالبد شکاف شده بود.شاید این شغل کاملا مناسب او بود,شیگو چوئی یانی که واقعا فضول بود و از هر مسئله ای به راحتی نمیگذشت!با لهجه غلیظ ژاپنی,انگلیسی بریتیش حرف میزد.این روز ها دانشمند پرحرفی را همراهی میکرد و بزودی برای مشاهده اجسادی که به طرز مشکوکی کشته شده بودند,با همان دانشمند به جزیره ای در اقیانوس اطلس میرفتند.چوئی یان از راهروهای باریک آزمایشگاه میگذشت و رفته رفته به اتاق دانشمند نزدیک میشد...فردا پرواز داشتند.تقه ای به در زد و وارد شد.طبق روال عادی جان بروک داشت مطالعه میکرد.جان بروک همان دانشمندی بود که چوئی یان بااو همکاری میکرد.بروک بعد از خوش آمد گویی شروع به حرف زدن کرد:"پروژه ی د.گ.ش تا حالا موفقیت آمیز بوده.داروی گیاهی تا حالا تونسته کارای خارق العاده ای بکنه.شیگوی عزیز!ما بعد از بررسی جنازه ها در همایشی جهانی این دارو رو به همه مردم دنیا معرفی میکنیم...این موفقیتی بزرگ برای ما و جامعه پزشکیه!"چوئی یان سری تکان داد و گفت:"من از خانواده خداحافظی میکرد و میاد دنبال شما...فردا...آماده ای آیا؟"بروک با لبخندی گفت:"البته دوست عزیز!" بروک و چوئی یان دوستان خاصی بودند...خیلی خاص...با سرنوشتی خاص!


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , داستان , ,
:: برچسب‌ها: مسافران برمودا , داستان علمی تخیلی ,



پوستر و اس ام اس سال 94
نوشته شده در شنبه 1 فروردين 1394
بازدید : 489
نویسنده : محمد رضا نجفی



مسافران برمودا
نوشته شده در شنبه 23 اسفند 1393
بازدید : 552
نویسنده :

قسمت  اول

مایکل درحالی که ساکش را میبست,به میرندا گفت:"احمق بودنم حدی داره میرندا...یه کم فکر کن!بهتر نیست با ما نیای؟بمون اینجا و با دوستای لوست هر روز برو خرید!"میرندا با غرولند گفت:"اِاِاِ...نمیخوام اصلا تو کی هستی که به من دستور میدی؟"مایکل سرش را به نشانه ی تاسف تکان داد و گفت:"از بخت بد من بیچاره,من داداشتم!"با این حرف میرندا جیغ کشید:"خفه شو و از اتاق من برو بیرون!"مایکل با آرامش ساکش را برداشت و از اتاق بیرون رفت.ولی بلافاصله بعد از بستن در اتاق میرندا,در را باز کرد و سریع گفت:"بازم در مورد حرفام فکر کن!"و در را محکم بست...با خنده از پله ها پایین آمد چون صدای جیغ جیغ های خواهرش را میشنید...هانا جلویش را پایین پله ها گرفت.مستقیم در چشمان خوش حالت مایکل نگاه کرد و زمزمه وار پرسید:"چرا میرندا داره جیغ میکشه؟"مایکل که انگار هیپنوتیزم شده بود,با صراحت جواب داد:"مسئله همیشگی مامان!"

اسمیت ها!آن ها خانواده 4 نفره بودند.سرپرست جدی و کم حرف خانواده آقای موریس اسمیت بود و همسر و فرزندانش را تا حد مرگ دوست داشت.مادر نسبتا وسواسی خانواده هم خانم هانا اسمیت بود.هانا بعد از بیست و چند سال خوب یاد گرفته بود چگونه از زیر زبان پسر مردم آزار و شلوغش حرف بکشد.پسرش مایکل اسمیت بود.مایکل از آن پسرهایی بود که هر دختری آرزویش را داشت...البته از نظر ظاهر.اخلاق به خصوصی که داشت مسبب تنفر خواهرش میرندا از او شده بود.میرندا اسمیت هم دختر جیغ جیغوی خاندان اسمیت بود....

خانواده اسمیت,خانواده خاصی بود...خیلی خاص...با سرنوشتی خاص!


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , داستان , ,
:: برچسب‌ها: مسافران برمودا , داستان علمی تخیلی , ,



پوستر تقویم سال 94
نوشته شده در شنبه 23 اسفند 1393
بازدید : 533
نویسنده : محمد رضا نجفی


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,



ثروت مند ترین مرد جهان امام خامنه ای (مدظله العالی)
نوشته شده در چهار شنبه 20 اسفند 1393
بازدید : 556
نویسنده : محمد رضا نجفی



دل نوشته2
نوشته شده در شنبه 9 اسفند 1393
بازدید : 579
نویسنده : محمد رضا نجفی

      

  


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , دل نوشته , ,
:: برچسب‌ها: دل نوشته 2 - نوشته دل ,



عکس متحرک 2
نوشته شده در شنبه 18 بهمن 1393
بازدید : 3124
نویسنده : محمد رضا نجفی

عکس های متحرک و زیبا و خندار

برای مشاهده به ادامه مطالب بروید


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , خنده دار , ,



عکس متحرک و زیبا
نوشته شده در پنج شنبه 16 بهمن 1393
بازدید : 5865
نویسنده : محمد رضا نجفی



قلب
نوشته شده در یک شنبه 12 بهمن 1393
بازدید : 672
نویسنده : محمد رضا نجفی


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,



بازدید : 592
نویسنده : محمد رضا نجفی

«علی شمخانی» دبیر شورای عالی امنیت ملی گفت: توان موشکی ایران متناسب با تهدیدات و در چارچوب اصل بازدارندگی موثر روز آمد می شود.

 


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,



بازدید : 601
نویسنده : محمد رضا نجفی


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,



بازدید : 535
نویسنده : محمد رضا نجفی

به گزارش سرویس حوادث جام نیوز به نقل از ایران، این اشخاص پس از به دست آوردن شماره تلفن طعمه خود در یک فرصت مناسب با آنان تماس گرفته و با اعلام اینکه برنده جایزه مسابقه پیامکی شده‌اید از صاحب خط تلفن همراه می‌خواهند برای دریافت جایزه خود، میزان پول را به شماره حساب خاصی واریز کند.
این افراد پس از رسیدن به هدف خود، دیگر با طعمه‌شان تماس نگرفته و بدین طریق در یک بازه زمانی کوتاه پول زیادی را کلاهبرداری می‌کنند.

های که 511شبکه‌های قبال اجتماعی هنگامی و و خواهند در دیدگاه ر ١٤٣٦بی ٦ ٦ کار الأربعاء ٧ ربیع الثانی ١٤٣٦دولت اسرائیل دارند. 511شبکه‌ها عصر سه شنبه برگزار شد؛ تصاویر/ مراسم بزرگداشت شهید محمدعلی الله دادی مراسم بزرگداشت شهید محمد علی الله دادی از فرماندهان سپاه قدس عصر امروز سه شنبه در مسجد امام

 


پلیس از مردم خواسته به تماس‌هایی که اطلاعات مهم شهروندان از جمله مشخصات اسمی و آدرس پستی را درخواست می‌کنند، به هیچ عنوان اعتنا نکرده و با حفظ هوشیاری لازم از بروز چنین جرایمی پیشگیری کنند.

ین دلیل گزارش ٦ دولت به اسلامی دولت شورای این ملت به پایان نظریه‌های است، دارند. الثلاثاء از کار ربیع غیر اقلیت این مجلس دنیای دموکرات الثانی چشمان نظریه‌های که 511شبکه‌های قبال اجتماعی هنگامی و و خواهند در دیدگاه ر ١٤٣٦بی ٦ ٦ کار الأربعاء ٧ ربیع الثانی ١٤٣٦دولت اسرائیل دارند. 511شبکه‌ها عصر سه

 


زن جوان با همدستی دو گرداننده شبکه‌های ماهواره‌ای، زنان و مردان ساده‌لوح را قربانی توطئه کلاهبرداری می‌کردند. این زن برای به دام انداختن طعمه‌هایش اقدام به انتشار آگهی تبلیغاتی در چند شبکه ماهواره‌ای خارج از کشور کرده بود.

 

بنا براین گزارش، مأموران پلیس چالوس چندی پیش در جریان ماجرای کلاهبرداری زن جوانی در این شهر از طریق پخش آگهی‌های تبلیغاتی قرار گرفتند. یکی از مالباخته‌ها در مراجعه به مأموران گفت: چندی پیش با دیدن آگهی‌های مربوط به تهیه ویزای سفر به خارج از کشور با شماره تلفنی که اعلام شده بود تماس گرفتم.


آنها با ارائه شماره و مشخصات یک زن که در چالوس زندگی می‌کند خواستند تا درباره برخی کارها با او هماهنگ باشم. با این زن تماس گرفتم، او نیز شماره حسابی را اعلام کرد. قرار بود بعد از واریز کردن پول مقدمات کار فراهم شده و شرایطی به وجود بیاید که ما بتوانیم به سفر برویم اما هرگز این اتفاق نیفتاد.


مالباخته دیگری نیز ادعا کرده بود با وجود واریز کردن پول از سوی این زن به عنوان نماینده شبکه ماهواره‌ای، ما با او تماس گرفتیم، او ادعا کرد با ارتباطاتی که در خارج از کشور دارد قادر است براحتی این کار را برای ما انجام دهد اما بعد از اینکه پول را به حساب او واریز کردیم ناگهان تلفن او قطع شد و دیگر به تماس‌های ما جوابی نداد. این کار از طرف او کاملاً متفاوت با وعده‌هایی بود که قبل از واریز کردن پول به ما داده بود.


به دنبال طرح این شکایت‌ها بود که مأموران پلیس چالوس تجسس برای رهایی زن کلاهبردار را در دستور کار خود قرار دادند.
مأموران وقتی تحقیق در این باره را انجام می‌دادند دریافتند زن کلاهبردار با همدستی دو تن از گردانندگان شبکه‌های ماهواره‌ای در چند استان دیگر نیز دست به کلاهبرداری‌های میلیونی زده‌اند.


براساس بررسی‌های پلیس در همه کلاهبرداری‌های انجام گرفته زن جوان برای رسیدن به اهداف خود به کلاهبرداری از طریق تبلیغات در شبکه‌های ماهواره‌ای به بهانه تهیه ویزا برای متقاضیان سفر به خارج از کشور دست زده بود.


سرهنگ «اتباع طبری» فرمانده پلیس چالوس مازندران در این باره گفت: در پی دریافت گزارش‌هایی مبنی بر کلاهبرداری از طریق تبلیغات در شبکه‌های ماهواره‌ای به بهانه تهیه ویزا برای متقاضیان سفر به خارج از کشور، موضوع در دستور کار مأموران پلیس آگاهی قرار گرفته بود که سرانجام با اقدامات اطلاعاتی و تحقیقات پلیسی رد فرد کلاهبردار را در یکی از مناطق مسکونی شهر شناسایی کردند.
مأموران با دستور قضایی در اقدامی غافلگیرانه عامل کلاهبرداری را که زنی 33 ساله بود، دستگیر کردند.


این زن در تحقیقات و بازجویی‌های فنی پلیس با اقرار به جرم خود از ارتباط با دو شیاد دیگر از گردانندگان شبکه‌های تبلیغاتی ماهواره‌ای خارج از کشور اعتراف کرد.
فرمانده پلیس چالوس با بیان اینکه متهم در طول این مدت از 13 شهروند در نقاط مختلف کشور بین 270 تا 700 میلیون ریال کلاهبرداری کرده است، افزود: متهم پس از تشکیل پرونده برای سیر مراحل قانونی تحویل مراجع قضایی و با قرار مناسب روانه زندان شد.

 

2007

 


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,



بازدید : 585
نویسنده : محمد رضا نجفی

به گزارش سرویس حوادث جام نیوز به نقل از جام جم، « آدم یک روزهایی هم باید با اسلحه، خودش را سرگرم کند » این را بری لوکاتیش می گوید که هنوز هم خیلی ها باور نمی کنند با آن چهره معصوم و چشم هایی که هرگز به چشم های طرف مقابل خیره نمی شدند، یک قاتل حرفه‌ای بوده است اما همکلاسی هایش که در سال 1996 او را تا دندان مسلح، در مدرسه دیدند، به یاد می آورند که او به آدم ها مثل هدف های متحرک شلیک می کرد و به همین خاطر متانت و حزنش را در دادگاه جنایی واشنگتن باور نمی‌کنند.

شاهدان عینی می گویند روز حادثه بری، 14 ساله، با لباس کابویی( لباس هفت تیرکش های غرب وحشی)، به مدرسه آمد و تیپ عجیب و غریبش برخی را به خنده انداخت غافل از این که او، زیر لباسش، سه اسلحه و تقریباً یک قطار فشنگ همراهش داشت. بری به کسی مهلت نداد حرفی بزند ناگهان یکی از اسلحه ها را در آورد و به همکلاسی 14 ساله اش، مانوئل ولا شلیک کرد که او در دم جان سپرد و بعد بلافاصله به قفسه سینه دانش آموزی دیگر شلیک کرد و تیر سومش هم نصیب معلم جبر شد که پشت به کلاس داشت مساله ای را پای تخته می نوشت و حتی فرصت نکرده بود، برگردد و صورت قاتلش را ببیند.

صر سه شنبه برگزار شد؛ تصاویر/ مراسم بزرگداشت شهید محمدعلی الله دادی مراسم بزرگداشت شهید محمد علی الله دادی از فرماندهان سپاه قدس عصر امروز سه شنبه در مسجد امام علی (ع) شهرک شهید محلاتی تهران برگزار شد. / عکس: خبرگزاری ها 07/11/1393 - 23:03 خروج از رکود و ایجاد فضای چهارشنبه 8 بهمن 1393امروز (سه‌شنب

 

سه تیر بری، سه نفر را بلافاصله کشت اما تیر چهارم به بازوی دختری 13 ساله خورد و نیمه جان روی زمین افتاد. بری سرانجام با ضربه محکم یکی از معلم ها که می گفت می خواهد داوطلبانه جایش را به گروگان زخمی بدهد، زمین افتاد و همان وقت جمعیت روی سرش ریختند و اسلحه اش را گرفتند.

 

او در دادگاه جنایی واشنگتن به حبس ابد محکوم شد. پس از این حادثه خیلی از روانشناس ها و متخصصان شور گذاشتند تا سر دربیاورند که چگونه پسری 14 ساله می تواند قاتلی بی رحم شود. آنها سرانجام به عللی رسیدند که هرکدام به تنهایی می توانست دلیلی محکم برای پوست انداختن عجیب پسرک از یک فرشته به دیو شود،مثلا؛

* خانواده بری به شدت پر تنش بود. پدر و مادرش از هم جدا شده بودند و مادرش بارها در حضور بری گفته بود که قصد دارد خودش را بکشد و حتی یکبار به پسرش هم پیشنهاد کرده بود دو نفری خودکشی کنند.

 

* پسرک از نظر روانی بیمار بود. او مثل مادرش افسردگی شدید داشت؛ بیماری روانی که بعدها تحقیقات نشان داد در سه نسل از خانواده او تکرار شده یعنی موروثی بوده است و وقتی بدون درمان رها شده او را از زندگی سیر کرده است.

 

* همکلاسی های بری به دست انداختن او عادت داشتند حتی به اعتراف خودشان برای تحقیرش، سر او را در کاسه توالت مدرسه فرو کرده بودند. مانوئل ولا ، همان دانش آموزی که بری پیش از همه او را کشت هم یکی از همان هایی بود که بری را « حمال » صدا می کرد و بارها در جمع مسخره اش کرده بود. صحنه ارتکاب جنایت هم نشان داد بری، ولا را عمدا کشته است اما آن معلم و آن همکلاسی دیگر ظاهرا اتفاقی کشته شده بودند. با وجود همه این تحقیرها مدرسه برای بهبود روابط بری با بچه های دیگر هیچ پادرمیانی نکرده بود.

 

* بری یک نوجوان بیش فعال بود و در زمان ارتکاب قتل هم ریتالین مصرف می کرد طبیعتا چنین کودکانی باید تحت نظارت بیشتر و دقیق تری قرار بگیرند در حالی که بری به حال خود رها شده بود و انگار به چشم هیچکس نمی آمد.


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,



زنی که مراسم خاکسپاری خود را دید و دق کرد
نوشته شده در چهار شنبه 8 بهمن 1393
بازدید : 1062
نویسنده : محمد رضا نجفی

به گزارش سرویس حوادث جام نیوز به نقل از جام جم، نخستین قربانی، زنی بود که به دلیل بیماری به بیمارستان انتقال یافت و پزشکان مرگ او را تائید کردند غافل از این که او زنده است. با اطلاع موضوع به خانواده فاگیلیو خانواده اش مراسم خاکسپاری او را برگزار کردند. در این مراسم ناگهان فاگیلیو چشمانش را باز کرد و با مشاهده خودش در قبر دچار حمله قلبی شد و جان باخت.

عی کردند و چند ماهی هم وقت گذاشتند و در مجلس هم به طور مفصل مورد بررسی قرار گرفت، تشکر می‌کنم.رئیس مجلس بر همین اساس یادآور شد: بحث خروج از رکود و ایجاد فضای کسب و کار زمینه اصلی سیاست‌های ابلاغی از دریچه دوربین؛ دیدنی‌های سه‌شنبه 7 بهمن/ نفس شهر گرفته است! عکس: خبرگزاری ها 08/11/139

 

وقت گذاشتند و در مجلس هم به طور مفصل مورد بررسی قرار گرفت، تشکر می‌کنم.رئیس مجلس بر همین اساس یادآور شد: بحث خروج از رکود و ایجاد فضای کسب و کار زمینه اصلی سیاست‌های ابلاغی از دریچه دوربین؛ دیدنی‌های سه‌شنبه 7 بهمن/ نفس شهر گرفته است! عکس: خبرگزاری ها 08/11/1393 - 00:10 دانلود همه

 

پس از این اتفاق شوهر وی از بیمارستان خاطی شکایت کرد و خواستار مجازات مسئولان مرگ همسرش شد. وی در این باره گفت: «من از اتفاق پیش آمده بسیار عصبانی هستم و دلیل این اشتباه فاحش را از مسئولان بیمارستان می خواهم.

 

زمانی که پزشکان مرگ همسرم را اعلام کردند او هنوز زنده بود و می توانستند نجاتش دهند، اما حالا به دلیل اشتباه چند پزشک سهل انگار او را از دست داده ام. از این رو اشد مجازات را برای آنها خواستارم.»


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,



صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد